ابن سینا عشق را در مراتب گوناگون هستی از ضعیف ترین درجه تا قوی ترین مرتبه آن، یعنی واجب الوجود جاری دانسته است؛ عشق در هریک از این مراتب از درجات گوناگونی برخوردار است.
به نظر وی راز بقا و تكامل در عشق است. علاوه بر این او با استمداد از ذوق عرفانی و روش فیلسوفانه به اثبات اتحاد عشق و عاشق و معشوق پرداخته و توانسته است تسلط عشق را در پهنه وسیع جهان مدلل دارد.
همچنین یکی از ابعاد عشق که فلسفه هگل بسیار برآن تأکید می شود، جنبه وحدت بخشی آن است. به خصوص در تحلیلی که وی از تشکیل خانواده به دست می دهد، این مهم نقش اساسی ایفا می کند. به تعبیر هگل، زن و شوهر، از شخصیتهای مستقلشان صرف نظر می کنند و بدین سان به شخصیتی واحد بدل می شوند. زناشوئی، آگاهی بر یگانگی خود و دیگری است و این یعنی عشق.
در اینجا برخلاف رابطه ای که خواجه و برده با هم دارند، تقابلی در کار نیست. در رابطه خواجه و برده، آزادی حقیقی از آن برده است که با خودسازی و خودشکوفایی، به فاصله هرچه بیشتر از خواجه می رسد. حال آنکه عاشق و معشوق «متعهد می شوند که شخصیتهایشان را به یکدیگر تسلیم کنند و هر کدام تنها با دیگری کامل باشند.» بدین طریق علاوه بر آنکه شخصیت این دو در یکدیگر ادغام شده است، ارتقایی نیز صورت گرفته است. زیرا خانواده، بنیاد و (به واسطه وحدتش) شخصیتی غنی تر است. عاشق و معشوق ابداً مخالف یکدیگر نیستند.
همچنین هگل در تبیین هنر رمانتیک سه خصیصه را خاص هنر مزبور برمی شمرد: شرف، عشق و وفاداری. شرف، پی بردن به ارج و ارزش خود است، حال آنکه در عشق، عاشق به ارج و ارزش نامتناهی دیگری اعتراف می کند و حقیقت نفس خویش را در او می یابد.
دارنده ماه .و مشتق مجنون . ع.ر.گ ...برچسب : نویسنده : aigiino بازدید : 158