با یک پتوی گرم پر از تب
پیچیده ام دور سرم اینبار
شال تو را گم کرده ام انگار
چشمت برایم تنگ شد خوابید
گویا طناب دار را تابید
دور سرم انداخت و دد شد
یک روزه عابد بود و مرتد شد
یک شنبه ها چشمت کلیساییست
مخمور و مصلوب است و عیساییست
در یک کنیسه پهلوی دیوار
بیضا و شیرین است و موسی وار
روزی دگر آوراز بوداییست
پندار نیک است و اهوراییست
در کل اگر غم در دلم افتاد
گاهی اگر سر می دهم فریاد
گاهی اگر آشفته میخوانم
گاهی اگر مجنون و حیرانم
گاهی اگر در وصف تو کم بود
الفاظ اشعاری که مبهم بود
باید بگویم ترس دارم من
ترس از سکوت شوم اهریمن
اهریمن فقدان چشمانت
اهریمن تنهایی و عادت
از هرچه دارم دست می شورم
من چشم دارم ؟ نه ! من کورم
از هرچه دارم دست می شور م
از هرچه نزدیک است من کورم
ادامه دارد ...
علیرضا رضایی گورادل
دارنده ماه .و مشتق مجنون . ع.ر.گ ...
برچسب : مثنوی ناتمام, نویسنده : aigiino بازدید : 181