مثنوی ناتمام ، چشم معنوی

ساخت وبلاگ
میترسم از تنها شدن در شب

با یک پتوی گرم پر از تب

پیچیده ام دور سرم اینبار

شال تو را گم کرده ام انگار

چشمت برایم تنگ شد خوابید

گویا طناب دار را تابید

دور سرم انداخت و دد شد

یک روزه عابد بود و مرتد شد

یک شنبه ها چشمت کلیساییست

مخمور و مصلوب است و عیساییست

در یک کنیسه پهلوی دیوار

بیضا و شیرین است و موسی وار

روزی دگر آوراز بوداییست

پندار نیک است و اهوراییست

 

در کل اگر غم در دلم افتاد

گاهی اگر سر می دهم فریاد

گاهی اگر آشفته میخوانم

گاهی اگر مجنون و حیرانم

گاهی اگر در وصف تو کم بود

الفاظ اشعاری که مبهم بود 

باید بگویم ترس دارم من

ترس از سکوت شوم اهریمن

اهریمن فقدان چشمانت

اهریمن تنهایی و عادت

از هرچه دارم دست می شورم

من چشم دارم ؟ نه ! من کورم

از هرچه دارم دست می شور م

از هرچه نزدیک است من کورم

 

ادامه دارد ...

 

علیرضا رضایی گورادل

 

 

دارنده ماه .و مشتق مجنون . ع.ر.گ ...
ما را در سایت دارنده ماه .و مشتق مجنون . ع.ر.گ دنبال می کنید

برچسب : مثنوی ناتمام, نویسنده : aigiino بازدید : 181 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 22:19